تیم سایبری پلارک

Pelarak Cyber Team

تیم سایبری پلارک

Pelarak Cyber Team

تیم سایبری پلارک

«امروز جمهورى اسلامى و نظام اسلامى با یک جنگ عظیمى مواجه است، لیکن جنگ نرم که دیدم همین تعبیر «جنگ نرم» توى صحبتهاى شما جوانها هست و الحمدللَّه به این نکات توجه دارید؛ این خیلى براى ما مایه ‏ى خوشحالى است - خب حالا در جنگ نرم، چه کسانى باید میدان بیایند؟قدر مسلّم نخبگان فکرى‏ و شما دانشجویان همین نخبگان فکری هستید. که باید شما را افسران جوانِ جبهه ‏ى مقابله ‏ى با جنگ نرم نامید.»
بیانیات مقام معظم رهبری
(دیدار با دانشجویان، 4 شهریور 1388)

"Today the Islamic Republic regime is facing a huge battle, but the war that saw the phrase" soft war "Alhmdllh these suggestions into your point is, you're young, it's very essence is happy for us - So In war, who came to the field? appreciate your obvious intellectual elite and the intellectual elite of our students. Young officers, who should you call the front face of the war. "
Leader word
(meeting with students, 4 September2009)

پلارک اس.ام.اس
سایتهای پیشنهادی
پوستر منتخب
سنگرهای سایبری
سنگرهای ما
حامی پلارک

بابا مصطفی کو؟!

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ق.ظ
قبل از تولدعلیرضا خواب دیده بود؛ یک نوزاد پسر،لای ملحفه پیچیده اند،می دهند بغلش و اسمش را علی اصغر احمدی روشن صدا می کنند...علت گذاشتن اسم علی روی علیرضا همین بود...علیرضا را دعوا نمی کرد. با حضور کمرنگی که داشت،نمی خواست خاطره بدی در ذهنش بماند.وقتی بعد از چند روز آخر شب از سر کار می آمد،با وجود خستگی زیاد،با علیرضا شمشیربازی می کرد،کشتی می گرفت.علیرضا عاشق کشتی و شمشیربازی بود...خیلی تأکید داشت علیرضا مشکلات زندگی را بچشد. زود بزرگ شود و روی پای خودش بایستد.علیرضا از بچگی به من خیلی وابسته بود.یک سال و خورده ای بود،می خواستم در کلاس های کنکور شرکت کنم،نمی توانستم .از من جدا نمی شد.هر وقت تنهایش می گذاشتم دائم گریه می کرد.پیش مصطفی هم نمی ماند.سه سالگی را که رد کرد،چون با پدرش بازی می کرد،وابستگی اش به مصطفی هم بیشتر شد.اواسط هفته که می شد،می دانست وقت آمدن باباست..دائم می گفت:"بابا کی میاد؟"موقع آمدنش را تشخیص می داد. می گفتم:تو راهه..الان می رسه،بد قِلقی نمی کرد.شخصیتی دارد علیرضا،مثل پدرش،تودار..خیلی تودار است!خیلی کم سراغ پدرش را می گیرد...در حالی که من می دانم چقدر دلتنگــــــــــــــــــ است..........ما قضیه شهادت پدرش را اصلاً رو نکرده بودیم. با یکی از علما مشورت کردیم.گفت به رویش نیاورید...در مراسم ختم مصطفی شرکتش ندهید.کم کم خودش در جمع خصوصی خانواده می فهمد....از مربی مهدش شنیدیم که گفته بود:"پدر من شهید شده!"روزی که آقا تشریف آورد.علیرضا برای اولین بار عکس های قاب گرفته و جمعیت را دید و پرسید:"بابا مصطفی کو؟؟؟؟
  • منتظر منتقم حضرت زهرا(س)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی