۲۰
مرداد
۹۳
گـل آفتابـگردان رو به نـور می چـرخـد و آدمی رو به خـدا. ما همه آفتابـگردانیمـ .
اگـر آفتابـگردان به خـاک خیـره شـود و به تیـرگی ، دیگـر آفتابـگردان نیـست.
آفتابـگردان کاشـف معـدن صبـح اسـت و با سیـاهی نسـبت نـدارد.
وقـتی دهـقان بـذر آفتابـگردان را می کـارد ، مطمـئن اسـت که او خـورشـید را پیـدا خـواهـد کـرد. آفتابـگردان هیـچ وقـت چیـزی را بـا خـورشـید اشـتباه نمی گـیرد، امّـا انسـان همه چیـز را بـا خـدا اشـتباه می گـیرد.
آفتابـگردان راهـش را بـَلَد اسـت و کـارش را می دانـد. او جـُز دوسـت داشـتن آفتـاب و فهمیـدن خـورشـید ، کـاری نـدارد. او همه ی زنـدگی اش را وقـف نـور می کـند، در نـور بدنـیا می آیـد و در نـور می میـرد . نـور می خـورد و نـور می زایـد. دلـخوشی آفتابـگردان تنـها آفتـاب اسـت.
آفتابـگردان بـا آفتـاب آمیـخته اسـت و انسـان بـا خـدا. بـدون آفتـاب ، آفتابـگردان می میـرد ؛ بـدون خـدا ، انسـان.

- ۰ نظر
- ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۱